قطعه و مفرد
آغوش
کف و سرنا مزنید لاله ی پرپر دارم
کنج آغوش دلم شبه پیمبر دارم
غم
ای که دل را به دلِ طبل و طرب می بندید
از چه رو بر غم این تازه جوان می خندید
ارباً اربا
لالهام در پیشِ چشمانِ ترم
ارباً اربا شد علی اکبرم
رباعی و دوبیتی
تسلی
علی برخیز و قدری یاریم کن
تسلای دلِ پر زاریم کن
ببین که دشمنان غرق سرورند
به لبخندی مرا دلداریم کن
کبوتر
کبوتر از چه رو غمگین و خسته
چرا خون بر دو چشمانت نشسته
سفیدِ نازنینِ غرقِ در خون
بگو آخر چرا بالت شکسته
گره
فلک آتش زدی بر این دلِ من
تو خاکستر نمودی حاصلِ من
جوانم را گرفتی پیش چشمم
زدی صدها گره بر مشکلِ من
هلهله
صدای هلهله بزم عزایت
میان دشمنان ماتمسرایت
غریبی همچو بابایم علی جان
بمیرد ای علی بابا برایت
خزان
علیِ اکبرم عمرم تو هستی
چرا ای یاورم از پا نشستی
تو رفتی و خزان کردی دلِ من
ز داغت قامت بابا شکستی
امید
الا خورشید بی تو شب می آید
ز مرگت جان من بر لب می آید
ز جا برخیز ای امیدِ بابا
که اکنون عمه ات زینب می آید
اشعار عروضی
لاله
یارب این لاله ی لیلا که سپردی به منش
این بنی هاشمیان سوی کجا می برنش؟
دیدم آن شبه پیمبر که مرا طاقت بود
زره اش پاره و گلگون شده این پیرهنش
دیدم آن لحظه جوانم که به خود می پیچید
دشمنان از همه جا تیر و سنان می زدنش
دیدم آن دم که دو چشمان علی غرق به خون
بسترش خاک شد و نقش زمین پاره تنش
دیدم آن آهوی مستم که خرامی می رفت
لاله گون گشته خزان، شبنم خون بر چمنش
دیدم آن جا که لبش خشک و دهانش بی آب
قاب انگشتر من بود مرادِ دهنش
هر کجا از بدنش را که به کف می گیرم
می خورد روی زمین جای دگر از بدنش
آخر ای دار فنا خون به دلم افشاندی
که به دستم بکُنم غنچه ی خود در کفنش
فطرس آید به جنون از غم عظمای علی
که حسین از غم او چاک زند پیرهنش
خون پیکر
ای خدا قدم خمیده از فراق اکبر من
ای خدا رفته ز دستم این گلِ خون پیکر من
خون تشنه بر لبِ او اشک من شمعِ شبِ او
من چه سازم بی علی ام کشته شد آن یاور من
بعد او با دل چه سازم سوزم و با غم بسازم
دشمن از کینه گرفته نازنین تاجِ سرِ من
خون بگیرم از لبانش چون گلاب از قامتِ گل
رفته هستی ام ز دستم رفته از دل زیورِ من
از نگاهِ چشمِ زارش از لبانِ خشکِ لاله
مانده داغی روی سینه پر شد اینک ساغرِ من
من بنالم از غم او از شرارِ ماتمِ او
خورده ضربه بر سر او او چو آهو در برِ من
بعد تو دنیا ندارد بر دلِ زارم قراری
الوداع ای عمرِ بابا وای ازاین چشمِ ترِ من
می کشی پایت به خاک و می کنی خانه خرابم
روی ماهت چون پیمبر رفتی و شد باورِ من
تازه جوان
در میان خیمه های کربلا
بود یک تازه جوانی در نوا
در خیالِ لحظه ای پرواز بود
با خداوند جهان در راز بود
رفت سوی خیمه ای با شور و شین
تا بگیرد اذن میدان از حسین
گفت بابا مرحمِ جانم بده
ای پدر تو اذن میدانم بده
قامتش بوسید شاه کربلا
گفت با آمال و عمرش گفته ها
مظهر عشق خدا شد منجلی
عاقبت راهی میدان شد علی
دم به دم بابا دعایی می نمود
شکر الطاف خدایی می نمود
گفت یارب این ز نسل کوثرست
نوجوانِ من علیِ اکبرست
شمس رخسارش به مانند نبی ست
نام و اندامش چو بابایم علی ست
این دلم تا یاد جدم می نمود
روی ماهش غصه هایم می زدود
رفت آن سرو بلندِ پر شرر
تا کند ارض و سما را در به در
خطبه ای را خواند پیش دشمنان
کرد دل ها را به لرزیدان روان
گفت سوگندم به ربِّ عالمِیْن
من علی هستم علی بن حسین
هر که خواهد از حریمش بگذرد
تیغ شمشیرم دلش را می دَرَد
گشت مشغول ستیز و کار و زار
شد سیه پیش عدو این روزگار
گشت صدها از تبار ظالمین
همچو جدّ ِ خود امیر المؤمنین
خسته گشت و جسم او بی تاب شد
تشنه کام ِقطره ای از آب شد
آمد از میدان به سوی خیمه گاه
قطره ی آبی طلب کردی ز شاه
گفت بابا، گر کمی آبم دهی
قوّتی بر حالِ بی تابم دهی
می شود این خستگی از دیده پاک
می نمایم لشکر دشمن هلاک
گفت بابایش حسینِ تشنه لب
از من تشنه مکن آبی طلب
لحظه ای دیگر به سوز و اشک و آه
می روی دلبند من سوی اله
عشق جدم درّ نایابت کند
او به دست خویش سیرابت کند
بر دهان بنهاد مولای جهان
آن زبانِ حضرت شیرین زبان
یعنی ای آرامِ جانم ای پسر
از تو باشم من دهان خشکیده تر
یعنی از تشنه که هستی در برم
گر تو عطشانی منم عطان ترم
او میِ خود را بَرِ ساغر گذاشت
بر دهانِ عشق انگشتر گذاشت
قوّت آمد سوی اندامِ علی
پر شد از جام پدر جامِ علی
رفت فرزندش به سوی تیغ و تیر
کرد جنگی سرتر از صدها دلیر
لرزه آمد بر وجود دشمنان
از علی اکبر همان شیرِ ژیان
ناگهان ملغونی از معلونیان
آمد از پشت کمینش در میان
گفت جان را می گذارم پای او
تا گذارم داغ بر بابای او
زد به تیغی بر سرِ پورِ حسین
بر سر آهوی پر شورِ حسین
ناگهان دنیا به چشمش تار شد
ناله ای سر داد زار شد
خود به دست آویخت او بر یالِ اسب
خون سر را ریخت او بر بالِ اسب
چشم اسبش گشت از خونش کبود
اسب راه خیمه ها را گم نمود
ای خدا این اسب بین لشکر است
راکب آن نورِ چشمِ کوثر است
ای حرامیان چرا تیر و سنان
این همه آن هم به جسمی نوجوان
نعره یشیری ز سوی خیمه ها
کرد صحرا را حریم لرزه ها
شاه در اوج عزایش ناله کرد
لشکر کفار را آواره کرد
رفت بالای سر آهوی خویش
خاکِ ماتم ریخت بر گیسوی خویش
دشمنان با اینکه ترسان گشته اند
لیک بر این غصه خندان گشته اند
هر که با خود ساز و سرنا می زند
نغمه ی شادی به هر جا می زند
گفت بابا با پسر ای خسته جان
خیز تا با هم رویم از این میان
کار دشمن عمر من را کم کند
خنده هاشان قامتم را خم کند
خواست تا او را برد سوی خیام
کرد با قدی خمیده او قیام
جسم او برداشت از این سرزمین
قطعه می ماند آن سو برزمین
گریه آمد دیده ی شاهِ غریب
گفت دردِ دل به معبودِ حبیب
ای خدا رفت از کفم تازه جوان
بعد از این نفرین بر این دارِ جهان
ای بنی هاشم جوانان رو کنید
لاله ی من را به مقتل بود کنید
این گلی را که چو لاله پرپر است
روح و ریحانم علیِ اکبر است
جانِ فطرس تشنه ی یک جامِ اوست
بر لبش پیوسته ذکرِ نامِ اوست
اشعار نو
در حال آماده سازی ...
ذکر و سرود
آرزو
همه ی حاصلِ من
علی مسوزان دلِ من
پیش چشمِ دشمنان
داغِ تو شد قاتلِ من
ای علیِ اکبرِ من ـ ای علیِ اکبرِ من (2)
می خواستم یارم باشی
چاره ی هر کارم باشی
آرزو داشتم بابا
در کنارم باشی
ای علیِ اکبرِ من ـ ای علیِ اکبرِ من (2)
همه ی هستم تو بودی
آهوی مستم تو بودی
به خدا ای پسرم
قوتِ دستم تو بودی
ای علیِ اکبرِ من ـ ای علیِ اکبرِ من (2)
گریه ی من را ببین
خستگی تن را ببین
خیز و یارم نما
خنده ی دشمن را ببین
ای علیِ اکبرِ من ـ ای علیِ اکبرِ من (2)
توان
ای تاب و توان من
ای تازه جوان من
بنگر بعد رفتنت
این قدِ کمان من
در خون نشسته ام
قلبِ شکسته ام
جانم علی علی ـ علی جانم (4)
بسته اهل آسمان
دل بر عشقِ تو جوان
این شادیِ دشمنان
آتش می زند به جان
تسکین بدهِ مرا
حرفی بزن بابا
جانم علی علی ـ علی جانم (4)
برخیز و نظاه کن
شب را پر ستاره کن
با چشمِ سیاه خود
بر من یک اشاره کن
اشکم روان شده
باغم خزان شده
جانم علی علی ـ علی جانم (4)
جفا دیده
ای علی جان ای امید قلب زارم
از غمت شبه پیمبر بی قرارم
قامت من را شکستی
تا که تو در خون نشستی
یا علی اکبر(4)
چشم خود وا کن تو ای خون بر دو دیده
میوهی قلبِ مرا آخر که چیده؟
در کنارت غصه دارم
سر ز جسمت بر ندارم
یا علی اکبر(4)
دشمنان چشمان خود را بر تو بندند
من کنم ناله ولی آنها بخندند
لاله گونِ چاکِ چاکم
سرو افتاده به خاکم
یا علی اکبر(4)
شور و بحر طویل
علی(ع)
چرا بابا پریشونی ـ چرا بلبل نمیخونی ـ چرا میروی ز پیشم ـ چرا ای گل نمیمونی ـ نظری کن تو به چشمام ـ از غمت خانه خرابم ـ بنما نظر به بابا ـ مرغکِ خستهی خوابم ـ در کنار قد خونین ـ نوحه خوانِ تو علیام ـ پیشِ خندههای دشمن ـ روضه خوانِ تو علیام ـ فکرِ حالِ زارِ من کن ـ خنک این شرارِ من کن ـ با نفسهای دوباره ـ بیشتر این قرارِ من کن ـ گشتهام خمیده از غم ـ ای به زخمام شده مرهم ـ چه کنم بعد تو اکبر ـ من و این عظیمِ ماتم
گل و گلدستهی بابا ـ مرغِ پر بستهی بابا ـ چه کند با تو عزیزم ـ قابِ بشکستهی بابا ...
علی علی الدنیا بعدکَ العفا
پسرم مثلِ گوهر بود
صورتش قرص قمر بود
شیر میدان بلا بود
پسرم سینه سپر بود
* * *
ای خدا دردم همینه
اکبرم نقشِ زمینه
دشمنان به من می خندند
الهی زینب نبینه
* * *
ای خدا دلم خزونه
اکبرم تازه جوونه
می کشه پا روی خاکا
بابا رو کرده دیوونه
علی جان علی جان
ساقی و ساغرم بود ـ هم دل و دلبرم بود ـ شبه پیمبرم بود ـ دو دستِ حیدرم بود ـ کمی نفس نفس زن ـ پیر شدم علی جان ـ بعد تو از جهان هم ـ سیر شدم علی جان ـ پدر فدای رویت ـ خونیِ تارِ مویت ـ با دستِ لرزان خود ـ خون کشم از گلویت ـ خیز و ببین علی جان ـ شکسته ساغرم من ـ غریب و بی کس اینجا ـ بی یار و یاورم من ـ ای تو گلِ خزانم ـ ببین که نیمه جانم ـ برای بردنِ تو ـ نشسته ناتوانم ـ حرف بزن که بابا ـ با تو کند صفایی ـ دیدهی تار بابا ـ ببیندت کجایی ...
واویلا ـ وایلا
علی نما اشارهای
جان پدر نظارهای
میکشیام ای پسرم
به حالِ من تو چارهای
گر نظری به من کنی
مرهم جان و تن کنی
آه بکش که خونِ خود
برون ز این دهن کنی
آه زدی تو آتشم
پور عزیز و مه وشم
چگونه با قدِ خمم
تو را به خیمههاکشم
برس به داد دلِ من
حل بنما مشکلِ من
مزن تو دست و پا پسر
که میشود قاتلِ من
دلم ز غم روان شده
سرخ که آسمان شده
بخنده گفته دشمنم
حسین بی جوان شده
:: موضوعات مرتبط:
مداحی ,
,
:: برچسبها:
مداحی ,
:: بازدید از این مطلب : 647
|
امتیاز مطلب : 5
|
تعداد امتیازدهندگان : 2
|
مجموع امتیاز : 2